محل تبلیغات شما
بخش پنجم: در مسیر بازگشت

از آنجایی که هزینه ها دستم آمده بود به راحتی یک تاکسی به قیمت ۱۰ سول از فرودگاه تا میدان san pedro گرفتم. سر راه از خشک شویی لباس هایم را گرفته و راهی هاستل شدم. مسئول هاستل گفت فقط برای امشب یک تخت دارد و برای فردا همه تخت ها رزرو شده است. در یکی از اتاق های سرد طبقه همکف نزدیک‌در ورودی تخت بهم داد من هم با اکراه پذیرفتم چون کمی سر درد داشتم و اصلا دلم نمی خواست هیلون ویلون این هاستل آن هاستل بشوم. پس از یک دوش آب گرم با فشار بسیار ضعیف، تا شب کمی در شهر چرخیدم و سوغاتی خریدم. تقریبا همه سوغاتی ها را با چانه زنی و با نصف قیمت یا کمتر خریدم. قبل از برگشت یک فنجان کافه لاته به قیمت ۷ سول در یکی از رستوران های زیبای شهر خوردم. همان جا بود که به جسیکا پیام دادم که از آمازون برگشته ام و اگر این سمت ها هستی برویم‌قدم‌بزنیم ولی جوابی نداد. هم اتاقی هایم در هاستل دو پسر و یک دختر بسیار بی ملاحضه بودند که تا صبح رسما نگذاشتند بخوابم. هنگام صبحانه یک دختر برزیلی آمد سر میزم و سر صحبت را باز کرد. مهندسی خوانده بود و برای تعطیلات آمده بود پِرو. در حین صحبت متوجه پیام جسیکا شدم که نوشته بود نمی تواند راه برود چون از کوه افتاده است!
سریعا زنگ‌زدم و پرسیدم یعنی چی؟! گفت دیروز رفته کوهنوردی و از یک صخره پرت شده! گفتم می خواهی بیایم برویم دکتر؟ گفت اگر زحمتی نیست بله. راستش تو دلم گفتم این هم ما را گیر آورده داره قِر و قَمیش میاد. دختر برزیلی که متوجه صحبت ها شده بود با یک لبخند تمسخر آمیزی گفت پس می خواهی ببریش دکتر. تو دلم گفتم امروز از آن روزهاست. قبل از رفتنم از عابربانک کمی پول گرفتم. تو شهر خیلی معطل شدم و برای اینکه دیگر خیلی دیر نکرده باشم از خیابان puputin که ایستگاه اتوبوس های pisac هست به جای اتوبوس یک ماشین دربست به قیمت ۲۰ سول گرفتم. پس از ۴۰ دقیقه به پیساک و هاستل جسیکا رسیدم. در زدم و وارد اتاقش شدم. باور کردنی نبود! به قدری این دختر جراحت داشت که خواستم آمبولانس خبر کنم. جسیکا گفت روبرو هاستل بیمارستان هست و نیاز به آمبولانس نیست چون می تواند راه برود. پرسیدم بیمه داری؟ گفت نه. سریع خودم را به بیمارستان رساندم و با یک دکتر جوان به هاستل برگشتم. دکتر معاینه اش کرد و گفت کاری از دستشان برنمی آید و بهتر است برویم به شهر. فقط یک آمپول مسکن زد. از آنجایی که از دیروز غذایی نخورده بود، قبل از رفتن یک چلومرغ با مخلفات به قیمت ۵ سول گرفتم تا بلکه جان بگیرد. حالا می خواهم ماشین بگیرم، مسیر برگشت را ۵۰ سول می گویند. این ور و آن ور ۴ تا صندلی از یک وَن را به قیمت کلی ۱۶ سول کرایه کردم تا دراز بکشد و گفتم بیاید درِ هاستل سوارش کند. تو مسیر برگشت متوجه شدم کارت اعتباریم نیست و احتمالا تو دستگاه جا گذاشته ام. به محض رسیدن یک تاکسی گرفتم تا ما را به بیمارستانِ MacSalud برساند. سر راه سری هم‌به عابربانکِ درون داروخانه زدم که مسئولش گفت باید بروم به اداره بانک مرکزی شهر. ساعت ۳ رسیدیم بیمارستان و گفتند دکتر متخصص ساعت ۵ می آید. جسیکا را در کافی شاپ بغل بیمارستان گذاشتم و سریع خودم را به اداره مرکزی بانک رساندم. معمولا تاکسی های درون شهری cusco هر مسیر را ۴ سول می گیرند. در شهری که دست فروشانش انگلیسی بلد هستند در اداره مرکزی بانک اش هیچ کس بلد نیست. با مکافات ماجرا را گفتم و بعد از یک ساعت و نیم معطلی گفتند ۵۰ سول هزینه برایم دارد. ترجیح دادم از بانک کانادایی بخواهم کارت را بسوزاند تا اینکه همچین پول زوری را بدهم. برگشتم بیمارستان و رفتیم‌پیش دکتر. هزینه ویزیت ۱۵۰ سول شد. دکتر واردی بود و پس از معاینه گفت با اینکه جراحت زیاد است ولی آسیب جدی ندیده است. البته برای اطمینان بیشتر گفت اولتراسوند بگیرید که یک وقت کلیه اش آسیب ندیده باشد. چون درد زیادی در آن قسمت داشت. دکتر گفت در بیمارستان آزمایش را انجام ندهید و ما را به مطبی نزدیک بیمارستان فرستاد. هزینه اولتراسوند ۱۰۰ سول شد و دکتر پس از دیدن جواب آزمایش گفت‌چیزی نیست ولی به خاطر جراحت های زیاد و تیغ های بسیاری که در بدنش فرو رفته باید آنتی بیوتیک بخورد. همانجا دو بسته قرص داد و گفت بقیه اش را از داروخانه بگیرید. تقریبا ساعت ۹ شب بود که از بیمارستان آمدیم بیرون. جسیکا به سختی راه می رفت و درد زیادی داشت. البته اگر من جای او بودم با این همه درد تا حالا زمین و زمان را روی سرم گذاشته بودم ولی این دختر صدایش درنمی آمد. در همان حوالی یک هاستل رزرو کردم و راهی شدیم ولی راننده تاکسی کله پوک نمی توانست هاستل را پیدا کند. پس از مدتی در کوچه تاریکی پیچید و من برای اینکه نشانی از هاستل پیدا کنم از ماشین پیاده شدم. همین که داشتم از یک پسر سوال می پرسیدم یک دفعه یک سگ شبیه نژاد پیت بول پرید بهم! بدجوری جا خوردم فقط تا جای ممکن با سرعت لگد می زدم تا فرصت گاز گرفتن را پیدا نکند. بالاخره کوتاه آمد و عقب نشینی کرد. با سر و صداها مسئول هاستل هم پیدایش شد. خانم پیر و ریزه میزه ای بود که خیلی کمکمان کرد. تاکسی دار‌می خواست پول بیشتری به خاطر گیج بازی هایش بگیرد که مسئول هاستل نگذاشت. وقتی اوضاع جسیکا را دید سریع کیسه داغ نمک آورد. سپس پماد ویکس آورد و تا وقت خواب عین پروانه دورمان چرخید. منم یک سر تا هاستل قبلی رفتم و کوله ام را که به امانت آنجا گذاشته بودم گرفتم و کمی هم غذا برای شام تهیه کردم. جسیکا تا صبح از درد نخوابید. صبح ماجرا را برایم تعریف کرد که چطوری افتاده بود. خودش را تا نزدیکی های جاده کشانده بود و سپس با سنگ پرت کردن به سمت جاده یک پلیس موتور سوار او را دیده بود و تا هاستل آورده بود. از آنجایی که کیف کمک های اولیه همراه داشتم سعی کردم تعدادی از تیغ ها را از دست و پایش دربیاورم. بدون اغراق تیغ هایی به طول ۲ سانتی متر درآوردم که خودم از تعجب شاخ درآورده بودم. سپس رفت دوش گرفت ولی بدجور می لرزید. حدس زدم از آنجایی که فشار زیادی را تحمل کرده بدنش نیاز به انرژی از دست رفته دارد. رفتم شیر و شیرینی گرفتم. برای مسئول هاستل هم ۲۰ سول انعام با یک لیوان آجیل گذاشتم گرچه در برابر محبت هایش هیچ بود. راستی این آجیل که برده بودم عجب برکتی داشت. رفتیم پیساک هاستل جسیکا. همه جا بهم ریخته بود. کمی جمع و جور کردم و با هم صحبت کردیم. از ماجراهای زندگی اش گفت و متوجه شدم وما زندگی در آمریکا چندان آسان هم‌نیست و دشواری ها و مشکلات خاص خودش را دارد. از آنجایی که زمان بازگشتم به ایران داشت فرا می رسید باید گاماس گاماس برمی گشتم به شهر. یکی دوبار از ذهنم گذشت که پروازهای برگشتم را کنسل کنم و کمی دیرتر برگردم ولی خوب از طرفی کنسل کردن ۴ تا پرواز چندان راحت نبود و از طرف دیگر شاید ماندنم بیش از این درست نباشد. به هر حال تصمیم به برگشت گرفتم ولی قبل از آن با مدیر هاستل که خانم خوبی بود هماهنگ کردم تا از او نگهداری کند و نیز به جسیکا توصیه کردم هرچه زودتر به خانه برگردد. راهی شهر شدم و از آنجا تا فرودگاه تاکسی گرفتم. انقدر گیج بودم که تاکسی دار قیمت ۷ سول تا فرودگاه را بهم پیشنهاد داد ولی من گفتم نخیر ۱۰ سول می دهم! بعد از یک ساعت پرواز به لیما رسیدم. قرار بود ۱۲ ساعت در لیما تا پرواز بعدی بمانم. خواستم از فرودگاه راهی فروشگاه Lacomer شوم ولی تاکسی ها تا آنجا ۶۰ سول می گفتند و به نظرم زیاد بود. از فرودگاه آمدم بیرون و از یکی خواستم جهت رفتن به آنجا را بهم نشان دهد. سپس در همان جهت هنوز صد متر نرفته بودم که رسیدم به یک ایستگاه وَن. از متصدی آنجا خواستم ماشینی که از نزدیکی آن فروشگاه می گذرد را نشانم دهد. پس از ده دقیقه صبر به یک ون اشاره کرد و منم سوارش شدم. درون ون چسبیده به هم می نشستند و هوا هم گرم بود. تقریبا یک ساعتی طول کشید تا در ترافیک شهر به خیابانی نزدیک فروشگاه برسم و پیاده شوم. و در کمال ناباوری فقط ۲ سول کرایه ماشینم شد. ۶۰ سول کجا و ۲ سول کجا ! با کمی پیاده روی به لاکومر رسیدم. تمام برندهای مطرح دنیا بودند و البته قیمت ها هم بسیار گران بود. خوبیش در آن بود که وای فای مجانی داشت و توانستم کلی از کارهای شرکت را انجام دهم. خواستم پول چنج کنم که متوجه شدم صرافیِ در این مرکز خرید یکی از بی انصاف ترین هاست. قدم ن راهی مرکز indian market شدم که مثل همان بازارهای شهر cusco بود و در راه پولم را نیز چنج کردم. تعدادی عسل و سوغاتی های دیگر خریدم و وقت غروب تصمیم به بازگشت گرفتم. از آنجایی که حوصله ون نداشتم خواستم تاکسی بگیرم که باز با قیمت های نجومی مواجه شدم. دست آخر با ۲۵ سول رفتم فرودگاه. تو گِیت فرودگاه عسل هایم را ازم گرفتند. گفتم حداقل بگذارید بروم بیرون به یک آدم نیازمند بدهم ولی گفتند اگر اینکار را کنی باید tax بدهی. زور می گفتند فکر کنم خودشان هوس عسل کرده بودند. با لب و لوچه آویزون سوار هواپیما شدم و بعد از ۵ ساعت رسیدم سائوپائولو. از آنجایی که پس از آن همه بدو بدوها نیاز به استراحت داشتم یک هتل چهار ستاره به نام Monreahal به قیمت تقریبی ۵۰ دلار گرفتم که ۱۴ دلار آن توسط هتل دات کام پرداخت شد. هر ده شب رزرو هتل یک reward به شما می دهد. با اینکه check in هتل ساعت ۲ عصر بود ولی ساعت ۷ صبح بهم اتاق دادند و صبحانه ام را نیز خوردم. البته می دانستند که ساعت ۱۲ شب عازم فرودگاه هستم. سرویس رفت و برگشت به فرودگاه هم داشت. پس از یک خواب عمیق و دوش گرفتن، رفتم بیرون قدمی بزنم. از آنجایی که روز یکشنبه بود همه جا بسته و سوت و کور بود. در امتداد یک خیابان اصلی پارک بزرگی دیدم که پر از جمعیت بود. با اینکه محله فقیری بود ولی انگار همه تو پارک جمع بودند و خوش می گذراندند. پس از آن در رستورانی همان حوالی ساندویچ فیله مرغ به قیمت ۱۲ رئال خوردم و به هتل برگشتم تا آماده رفتن به فرودگاه شوم. 

سفر به شارجه، بوشهر و بندر دیّر

قبل از سفر به فرانسه

سفرنامه آمریکای جنوبی بخش پنجم

یک ,هاستل ,سول ,شدم ,ولی ,گرفتم ,پس از ,از آنجایی ,آنجایی که ,از یک ,به قیمت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گوهر وجود سرنوشت را باید از سر نوشت... مقالات ویکی سرا